بانو به فدای پلک بر هم زدنت
شیرین دهن
قربان شکر خنده ی شیرین دهنت ای هرچه که گل ، معطر از پیرهنت
هی میکُشی و دوباره جان میخشی بانو به فدای پلک بر هم زدنت
کاتب
شیرین دهن
قربان شکر خنده ی شیرین دهنت ای هرچه که گل ، معطر از پیرهنت
هی میکُشی و دوباره جان میخشی بانو به فدای پلک بر هم زدنت
کاتب
ببخشید شما قصد ازدواج دارین؟
فصل اول: درد سر شیرین
قسمت چهارم
پریدم وسط حرفشو گفتم ببین خوشتیپ، من خودم استاد بازی کردن با کلماتم، برو سر اصل مطلب ببینم چته.
زانو هاشو جمع کرد تو سینه شو گفت: همه چیز از یه صبح سرد زمستونی شروع شد، ساعت 7:30 .
بِسِم اللّه الرّحمن الرّحیم
ببخشید شما قصد ازدواج دارین؟
قسمت سوم
قوری به دست نشستم کنارش و بهش گفتم ببین حامد جان یه وقتایی احساس میکنی دل تنگی ولی نمیدونی دلتنگ چی؟ احساس میکنی دلت گرفته ولی نمیدونی از چی؟ احساس میکنی خستهای و بریدی از خودت و زندگی و همه ی اطرافیانت، اینجاست که یه احساس غربت به جونت میافته و فکر میکنی تنها ترین تنها بشر روی زمینی
ادامه مطلب رو بخونید